هیبت ویس
هیبت ویس

هیبت ویس

یک واقعیت

تو پستای قبل نوشته بودم که ویس می فرماید چار چشی برید تا نیوفتین تو چاه 

چار چشی ی نمونه مث اینه 



که  بهتون توصیه میکنم یکم برید عقب با همون دو  تا چشمتون پایینو نیگاه کنیین 

لازم نیست با دوربین به دور دستها خیره بشین بعضی وقتا ما آدما عادت کردیم نزدیک رو نمی بینیم  فک کنم مقصرم نیستیم باید به چشم پزشک مراجعه کنیم  شاید ایراد از چشمامونه 

فک کنم حالم خوب نیست ی چن روزی دری وری میگم شایدم حالم زیادی خوبه نمیدونم والا

 همینطور واس خودم می نویسم واسم اصن مهم نیست بخونن یا نه

 من خوبم آیا؟؟؟؟؟؟؟


فرمایشات ویس:تا وقتی زنده هستین به هم خوبی کنین خوبیه بعد مرگ به درد ...میخوره


منم ی روزی می میرم میشم عزیز دل همه


===ویس دلش پر نیستا فک نکنین با یکی دعوام شده از اینا نوشتم..

 واقعیت جامعه مرده پرست رو عرض کردم



سبد کالا


آقا عجیب یاد سبد کالایی افتادم که نه سبدشو به ما دادن و نه تخم مرغشوتازه ما منتظر مرحله دومشم بودیما 



بازم بگم آقا سبدش مال خودتون ما نخواستیم این تخم مرغ ما چی شد؟


<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<

گاهی باید خودتو این شکلی بغل کنی و بری

گاهی باید خودتو برداری و ببری 


شاید این سوال براتون پیش بیاد آخه چطوری؟مگه میشه آدم خودشو برداره ببره ؟


آره میشه ..گاهی مث همین پرتقال باید خودتو این شکلی بغل کنی و بری ..



حالا کجا؟ نمیدونم...!!! هر جا که دوس داری و راحتی و احساس آرامش داری و احساس میکنی خوشحالی .. آره باید ی وقتایی بریم تا برسیم 


اگه نریم هیچ وقت نمی رسیم اینو مطمئن باش 


از فرمایشات ویس...


فقط حواست باشه چشاتو نبندی و نری ی وقت دیدی افتادی تو چاله یا چاه خوب چشاتو باز کن و به قول معروف چار چشی برو مث  این 


اصن از این لوس بازیا خوشم نمیاد

رفتم سراغ کتابم.. همین که بازش کردم   بخونم با صحنه ایی روبرو شدم که خندم گرفت و سریع از این شاهکار خود عکس گرفتم..


اینم شاهکار ویس.






این شاهکاردیشب اتفاق افتاد که خیلی خوابم میومد و  نشانگری هم دم دس نبود  چشمم خورد به این هسته که معلوم نبود گردش روزگار اونو چطور و چگونه جلوی دستم قرار داده بود برش داشتم و فی الفور گذاشتم لای کتاب و امروز وقتی دیدمش به این کارم کلی خندیدم..


تا حالا سابقه داشته کنترل-کتاب-کاغذ و خیلی چیزای دیگر  نشونه بذارم ولی هسته اولین بار بود 


از فرمایشات ویس:«تا وقتی که کلی چیز میز هس که بذارین لای کتاب چه نیازیه که نشانگر بذاریم»


 اصن از این لوس بازیا خوشم نمیاد 



حال اینروزای ویس

ویس اینروزا به دنبال کشف کردن  خودشه ..من کیم؟از کجا اومدم و بعد میخوام کجا برم برا چی اومدم  بی دلیل که تو این دنیا نیومدم 

 وبه این نتیجه رسیدم که هیچ آدمی بی خودی سر راهمون قرار نمی گیره  همشون درسی دارن برای یادگیری 


منم  از حضور آدما تو زندگیم سرسری رد نمیشم با خودم فک میکنم چه درسی  داره وجود این آدم تو زندگیم ..تلاشم بر اینه که  انباری از اطلاعات و معلومات نشم بلکه دانشم رو همراه با بینش به کار ببرم و عمل کنم 


شاید حرفام تکراری به نظر برسه  ولی برای این انسان فراموشکار تا تکرار نکنی قلبش  بیدار نمیشه...