هیبت ویس
هیبت ویس

هیبت ویس

چیشد که اینجوری شد؟

چیشد که اینجوری شد؟

هر وقت  احساس میکنم ی جای کار میلنگه همین سوالو از خودم می پرسم و جالب اینه که جوابشم خوب میدونم 

اما اینو نمیدونم که چی شد که اینجوری شد..

یعنی چرا با وجود اینکه جوابو میدونستم بازم اینجوری شد..


گاهی از دس خودم ناراحت میشم که چرا اینقدر کم کاری کردم چرا ی جاهایی که  باید مقاومت میکردم نکردم


اما زندگی همیشه برامون درس داشته و داره و باید خوب خوب درسامونو یاد بگیریم اگه یاد نگیریم اونقدر اون درسا تکرار میشه تا ملکه ذهنمون بشه و درست اون لحظه ایی که احساس می کنیم همه چی رو گرفتیم و از این به بعد میدونیم چیکار کنیم دیگه باهامون کاری نداره و میره سراغ درس بعدی 


درست مثل ی استاد سختگیرخوب که به فکر پیشرفت ماست

همیشه همین بوده ما باید شاگردای خوبی باشیم و یاد بگیریم و نذاریم زندگی به زور و سختی تو کلمون فرو کنه..


اگه زندگی بهمون سخت می گیره دلیل این نیست که من بدبختم دلیلش اینه که درسامو یاد نگرفتم و نباید ناامید بشم بلکه باید حواسموبیشتر جم کنم ..





ویس یخ زده,منجمد,در حال انجماد,قندیلی و یخی حتی

هوا اونقدر سرد شده که با وجود دوتا بخاری تو خونه قندیل بستم..


این همه سرما  نه اینکه تا حالا  سابقه نداشته

 داشته اما اینجوری یهویی هوا سرد بشه در حد زمستون اونم تو فصل پاییز  اینجوری سابقه نداشته..


ببخشید اگه جملاتم قابل درک نیستا

 مهم نیست خودمم الان اصن نمی دونم چی میگم نه اینکه ندونم  الکی مثلا نمیدونم


خلاصه اینکه اینروزا ویسو با  دست و پای چسبیده به بخاری تصور کنید


و خلاصه تر اینکه من بی بخاری هرگز 


و خلاصه ترترترش این که من برم بچسبم به بخاری قندیل بستم به مولا