هیبت ویس
هیبت ویس

هیبت ویس

آب و آتش و آوار..

 حادثه اخیر خیلی تلخ و دردناک بود

ریختن ساختمان پلاسکو و موندن عده ای زیر آوار

 اصلا فکر نمیکردم کار آوار برداری اینقد طول بکشه خیلی طول کشید خیلی ...

روزای اول دعا میکردم زنده باشن تا همین دیروز منتظر زنده بودن عد ه ای بودم اما امروز دعا میکنم اون چند نفر باقی مونده جنازه هاشون پیدا بشه ..

خدا میدونه اینروزا  تو دل خانواده هاشون چی میگذره از خدا براشون طلب صبر دارم..


امیدوارم دیگه شاهد تکرار چنین صحنه های دلخراشی نباشیم ..




من اگر کم رنگم تو چرا کم رنگی

سلام:میدونم اینروزا کم رنگ شدم اما  مطمئن باشید شما رو یادم نرفته و نمیره و نخواهد رفت..


اینروزا  من و هیبت داریم در مورد مسائل و روشای حل مسائلمون فکر می کنیم و ذهن درگیر حل مساله هم کمتر میل نوشتن داره..


خب یه فکرای  خوبی داریم اما فکری که عملی نشه فکر محسوب نمیشه باید این فکرا رو عملی کنیم و نبوغ و خلاقیت و استعدادی که تو وجودمونه رو بریزیم بیرون..


یه چند سالی بود یعنی هست که ما چراغ فکر و خلاقیتمون رو  خاموش کردیم اما امروز  ی تصمیمایی گرفتیم 

 خدا که می خواد بنده باید ی تکونی به خودش بده  تا عملیش کنه..

همونطور  که  از قدیم الایام گفتن از تو حرکت از خدا برکت..


خب در وصف حال خودم و خودتون یک بداهه ایی به ذهنم رسید که میگه:

من اگر کم رنگم 

 تو چرا کم رنگی

 خخخخ

چیشد که اینجوری شد؟

چیشد که اینجوری شد؟

هر وقت  احساس میکنم ی جای کار میلنگه همین سوالو از خودم می پرسم و جالب اینه که جوابشم خوب میدونم 

اما اینو نمیدونم که چی شد که اینجوری شد..

یعنی چرا با وجود اینکه جوابو میدونستم بازم اینجوری شد..


گاهی از دس خودم ناراحت میشم که چرا اینقدر کم کاری کردم چرا ی جاهایی که  باید مقاومت میکردم نکردم


اما زندگی همیشه برامون درس داشته و داره و باید خوب خوب درسامونو یاد بگیریم اگه یاد نگیریم اونقدر اون درسا تکرار میشه تا ملکه ذهنمون بشه و درست اون لحظه ایی که احساس می کنیم همه چی رو گرفتیم و از این به بعد میدونیم چیکار کنیم دیگه باهامون کاری نداره و میره سراغ درس بعدی 


درست مثل ی استاد سختگیرخوب که به فکر پیشرفت ماست

همیشه همین بوده ما باید شاگردای خوبی باشیم و یاد بگیریم و نذاریم زندگی به زور و سختی تو کلمون فرو کنه..


اگه زندگی بهمون سخت می گیره دلیل این نیست که من بدبختم دلیلش اینه که درسامو یاد نگرفتم و نباید ناامید بشم بلکه باید حواسموبیشتر جم کنم ..





ویس یخ زده,منجمد,در حال انجماد,قندیلی و یخی حتی

هوا اونقدر سرد شده که با وجود دوتا بخاری تو خونه قندیل بستم..


این همه سرما  نه اینکه تا حالا  سابقه نداشته

 داشته اما اینجوری یهویی هوا سرد بشه در حد زمستون اونم تو فصل پاییز  اینجوری سابقه نداشته..


ببخشید اگه جملاتم قابل درک نیستا

 مهم نیست خودمم الان اصن نمی دونم چی میگم نه اینکه ندونم  الکی مثلا نمیدونم


خلاصه اینکه اینروزا ویسو با  دست و پای چسبیده به بخاری تصور کنید


و خلاصه تر اینکه من بی بخاری هرگز 


و خلاصه ترترترش این که من برم بچسبم به بخاری قندیل بستم به مولا


 



از آقامون بخاطر یادآوری مچکرم

امروز دیدم تلویزیون خرابه نشستم روبروش و زل زدم بش ی صفحه  سیاه  با ی متن سیگنال موجود نیست


 هیبتم گفت :حالا مثلا داری تلویزیون می بینی


من :آره مثلا خخخ


بعدش پاشدم  اینورو نیگاه کردم

 اونورو نیگاه کردم 

با این ورش ور رفتم 

با اون ورش ور رفتم 

و  آخر سری ی نیگاه به آقامون گفتم دیدی بلاخره کشفیدمش تا نپاشم از جام که چیزی کشف نمیشه  باید ی تکونی به خودم بدم تا بکشفم


هیبتم ی نیگاه به اون فیش و ی نگاه به من گفت :نکنه می خوای اینم  بزنی تو کشفیاتت ویس


خدایی اگه آقامون یادآوری نمی کرد  اصن به ذهنم خطور نمیکرد بیام و اینو بزنم تو کشفیاتم...