دیگه بلاگ اسکای از حالت وبلاگ بودن در اومده تو این قالبا جدید ادم دستو دلش به نوشتن نمیره اون از بلاگفا که چند سال پیش خاطراتمونو پروند اینم از بلاگ اسکای:/اینجا تازه داشتم چهار ساله میشدم نمیزارن که-_-
دیروز برای اولینبار و خیلی غیر قابل باور من یک عدد سوسک کشتم! توی آشپزخونه جلوی ظرف شویی بودم احساس کردم یه چیزی رو زمین دارهراه میره..بله یک عدد سوسکسیاه و زشت بود:| سریع مگس کش رو گرفتم بزنم تو سرش ولی جراتشو نداشتم پنج دیقه تمام از دور سوسک رو تعقیب میکردم بلکه یکی همون موقع برگرده خونه سوسک رو بکشه ولی دیدم سوسک داره میره تو اتاق تک که با مگس کش چنان زدمش درجا مرد و نیاز به ضربه دوم نداشت:))تابستون هیچیش خوب نیست هیچیش:/
هر جور شده بود باید یه مسافرت چند روزه میرفتم تا حالو هوام عوض بشه شنبه رفتم و امروز سه شنبه برگشتم هر وقت دور از محیط خونم اشتهام واقعا خوبه روزام خیلی خوبو آروم میگذره
زنجان نسبت به اینجا انقدر آبو هواش بهتر بود که امروز ساعت شش صبح زیر پنجره زیر پتوم مچاله شده بودم و دلم نمیخواست برگردم-.- بزور از جام بلند شدم واقعا:))حتما بازم خودمو اینجا مهمون میکنم
دلم درده درد ... انگار روحم درد میکنه:((
تو این هفته دو نفرو حسابی شستم اویزون کردم رو بند همه ناراحتی هامم رفع شد:)تازه انقدر کارم خفن بود توسط عده ای تشویق هم شدم^_^خودمم به پیتزا و فالوده دعوت کردم برا این کار خفنم و حالم خوبه
امشب هر چقدر گریه میکنم اشکام تمومی ندارن
دلم میخواد برم یجایی که نه هیچ کس منو بشناسه نه من کسی رو حالم از همه بههم میخوره و دلم میخواد بالا بیارم من فقط یه چیزی رو فهمیدم هر کس خودخواهه هر کس بی رحمه دنیا کارشو پیش میبره..بعضی وقتا میگم شاید اون جهنمی که همه ازش میگن زندگی منه شاید این زندگی دومم باشه
امروز جایی باید یک ربع منتظر میموندم اول خواستم برم تو پارک بشینم بعد گفتم نه بزار همینجوری بی هدف تو خیابون قدم بزنم جلو ورودی پارک یه آقایی با تلفن خیلی جدی صحبت میکرد که انگار خیلی مسئله مهمی بود یه کیفم دستش بود ظاهرش به کارمندا میخورد یه لحظه نگاهمون خورد به هم بعد من بی توجه شروع کردم به پرسه زدن بعده دو دیقه دیدم این اقا با فاصله همچنان پشت سر منه با خودم گفتم لابد مسیرشه دیگه شایدم خونه ش تو همین خیابونه... اون لحظه با خودمحساب پولمو میکردم میتونم چندتا کتاب بخرمیا نه؟ که احساس کردم دقیقا داره پشت سرمراه میره یه لحظه ترسیدم نکنه خفتم کنه؟ این چرا دنبال منه؟اینجا هم که بالا شهر خلوت هیشکی به هیشکی نیست:)) که پسره سریع خودشو رسوند کنار من گفت میشه بیشتر با هم آشنا بشیم؟ -_-هر چی میگم نخیر آقا نخیر میگه نمیخوای بیشتر فکر کنی مطمئنی؟:))
اعتراف میکنم دفعه ی اولی بود که تو خیابون ترسیدم کسی بلایی سرم بیاره
تصمیم گرفته بودم امسال خیلی بیشتر هوای خودمو داشته باشم و به خودم برسم.. از اول سال این تصمیم رو عملی کردم و الان خیلی حس خوبی دارم^.^
چه شبا ارزو کردم صب چشام باز نشه ولی صب شد و من زنده بودم
امسال چرا انقدر ملخ زیاد شده:/اونم در طرح و رنگا مختلف
دیشب دیگه کم کم داشتم برقو خاموش میکردم بخوابم که یکدفعه یه ملخ از اینور اتاق پرید اونور اتاق سریع از اتاق پریدم بیرون به اهل منزل گفتم برید بکشیدش که تلاش ها ناموفق بود کصافط هی میپرید اینور اونور-__- مجبور شدم برم تو پذیرایی بخوابم ولی خب صبح زود ملخ در اتاقم به قتل رسید^___^من فوبیا دارم به جونورا دست خودمم نیست
من امسال همش یادم میره ماه رمضونه جلوی یه پاساژ رو نیمکت نشسته بودم ابمیوه و کلوچه میخوردم فقط احساس کردم بعضیا با تعجب نگاه من میکنن شب تو خونه تازه یادم افتاد ماه رمضونه:))
چند روز اول اردیبهشت هوا هوای شمال شده بود..ووووش*.*
پارسال یه نفر از جایی برام دو تا اسپری اورد من همونطور گذاشتمش گوشه میز الان در حال حاضر عطرم تموم شده و پول کافی برا خرید عطر جدید ندارم و از اون اسپری ها استفاده میکنم این حد از بی پولی زیبا نیست"____"
تنظیمات تل رو کاری کردم فقط مخاطبام بتونن تو گروه addکنن از همون مخاطبامم یه چندتایی رو بردم تو لیست که نتونن منوaddکنن اخه همش تو یه گروه خاله زنک که عشق شوهرن منو میبرن حرفشونم به من اینه عوااا چقدر درس میخونی عواااا چرا همش کار کار و خیلی افتخار میکنن به شوهر کردن و هی شوهرم پدر شوهرم مادر شوهرم گفتن عکس جهزیه شون بفرستن-_- بعد یکی از دوستام اومده پی وی برو تنظیماتتو درست کن ببرمت تو گروه-_-بعد من قبلا تو اون گروه هیچ حرفی هم برا گفتن و خاله زنک بازی نداشتم هی میگفتن درس خونده میره سرکار خودشو گرفته فقط بلده خر خونی کنه:| منکه تنظیماتمو درست نمیکنم و خودمو میزنم به اون راه:)))
از اون موقعی که نتونستم ذرتمو به اون بچه ی کار بدم با خودم عهد کردم تا جایی که میتونم برای اون بچه های کار که خیلی گوگولی و مظلومن خوراکی بخرم...
امروز صبحاتفاقی یه پسر بچه که یه گونی بزرگ تر از خودش رو دوشش بود رو دیدم دستشو گرفتم گفتم چیزی میخوای برات بخرم؟فقط سر تکون داد یعنی آره دستشو گرفتم گفتم بیا بریم این سوپر مارکت هر چی دوست داری بخر با یه صدای خیلی اروم و خجالتی گفت روم نمیشه بیام توبعد خودم براش خوراکی خریدم دادمبهش کلی خوشحال شد
انقدر دوست دارم وقتی درامد قابل قبولی داشتم حداقل سرپرستی یه بچه رو به عهده بگیرم
تن ماهی شیلتون شده ۱۶۵۰۰ چرا با قلب عاشقان تن ماهی بازی میکنید آخه:(( یه بسته ماکارانی چیه؟۶۵۰۰:| صاحب سوپر مارکت از قیمتا میگفت منم چشام هی گشاد تر میشد تا چشام شد اندازه نلبکی0_0 شانس گوه یعنی همین که تو چنین دوره ای بدنیا اومدیم و مجبوریم زندگی کنیم :/
+بــــــــــریدا دیگه ببین اون چهتن ماهی ای بوده ۱۵۰۰ از شیلتونم گرون تر بوده-_-
الان که هوا خیلی خوبه صبحا صدای گنجشکا میاد عطر یاس بوش مستت میکنه^.^
ولی از وقتی هوا گرم میشه من کلاا گرما و تابستونو به این امید که بعدش قراره پاییز بشه تحمل میکنم اصلاا اگه دست خودم بود از خرداد میرفتم یجا سردسیر وسط شهریور برمیگشتم
امروز رفته بودم از عابر بانک صد تومن پول بکشم بهم پنج تا ده تایی و یک تراول پنجاهی داد یکدفعه یک بادی گرفت که من اومدم شالم بگیرم باد نبره پولا از دستم ول شد باد برد:)))))همون لحظه دو تا پسر گفتن خانم پولات خانم پولات و سریع شیرجه زدن پولامو جمع کردن دمشون گرم وگرنه باد برده بود پولامو:))))) یه پسره دیگه هم که دوستشون بود بدو بدو از ته مغازه در اومد گفت عههههه شاباش میدادن دیر رسیدم:))))فک کنم اگه بخوام باز از اونجا رد بشم بگن عوا خانم شاباش اومد:))))
من چیپسو پفک اصلاا نمیخورم شیرینی هم خیلی کم ولی سیزده بدر چون هم تعداد زیاد بود هم کله جمع دوست داشتنی بودن نتونستم از اون همه خوشمزه بگذرم خوردمااا آیییی خوردما آی چسبیدا ^______^
این از روزه سیزدهم فروردین قرار بود پست شه-_-
خونه ی ما خونه نیست که میدون جنگه.. کاش راه فراری داشتم
انقدر امسال شلوغ بودیما تا لحظهاخر که کار داشتیمبه کنار برای اولینبار من سال تحویل یادم رفت چه ساعتی هست!پنج ثانیه مونده بود به تحویل سال تلویزیون روشن کردم دیدم شمارش معکوسه بقیه هم که تو حال دراز کشیده بودن داد زدم پاشین پاشین سال داره تحویل میشه:))))
امروز از صبحزود بیدارم تا اومدم یکم دراز بکشم دینگ دینگ یکی اومد-_- فقط شب شه من بخوابم*.*
عید همگی مبارک:)
یعنی من میمیرم برا این بارون چند روز*_*همش تند تند ویس میگیرم از صدای بارون که هوا گرم شد گوش بدم خنک بشم:))
توی 48 ساعت گذشته انقدر کم خوابیدم چشام قشنگ الان داره قیلی ویلی میره@_@
امسال هیچی از شلوغی خیابونائو بازار و رنگی رنگی بودن اسفند نفهمیدم از بس روزای بدی داشتم:/ امیدوارم سال 98 برای همه سال خوبی باشه:)
امروز برای اولین بار تمام لباسامو خودم شستم اونم با دست کی باورش میشه؟O_O
دیروز هوا یجور سرد کرد انگار تازه زمستون شده*_*نمیشه نریم تو گرما؟
خدایا میدونی بعضی ادمات چقدر حسود و بخیلن؟!
با اینکه از همه نظر زندگی خیلی بهتر و راحت تری نسبت به ما داره حتی به لباسایی که میپوشم حسودی میکنه تا این حد!! انقدر که دخترشو با من مقایسه میکنه همون دختر تا حالا تو گرما تابستون و سرما زمستون منتظر تاکسی بوده؟ مجبور بوده از بی پولی جایی کار کنه که اصلا دوسش نداره و صبحا بزور بره سرکار؟مثل من مجبور بوده از همون اول کوچیک ترین کارا تا بزرگترین کارا رو بدون اینکه هیچ وقت پشتیبان داشته باشه خودش انجام بده؟ از وقتی درسم تموم شده دلش تو مشتشه تو یکی از ازمونا استخدامی قبول شم در صورتی که خیلی راحت دخترش با پارتی میتونه استخدام دولت شه:| و خیلی چیزای دیگه.. اولش چقدر از این همه بخل و حسادت انرژی منفی گرفتم چون همیشه سرم به کاره خودمه با کسی کاری ندارم ولی دیدم این حرص صدبرابرش تو دلشه انقدرش میریزه بیرون دیگه نمیتونه خودشو کنترل کنه هی میخواد تیکه بارم کنه ولی ضایعش میکنم:|
#زن دایی
گفته بودم یکی از غذاهای مورد علاقم کته با تن ماهی شیلتون هست دیگه؟!
از وقتی تقریبا یکدفعه قیمتش دو برابر شد من زدم تو کاره تن ماهی طبیعت ولی دیروز که رفتم تن ماهی بخرم دیدم شیلتون ارزون شده کلی چشام قلب قلبی شد اصلاا:))
نصفشو ظهر با سبزی پلو خوردم نصف دیگشو شب با کته سفید آی چسبید آی چسبید یه مدت بود بی اشتها شده بودم*_*