ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
بعضی از استعداداس که یهویی کشف میشه مثل این استعدادم
یه روز که به عشقم میگفتم اون پشه رو بکش ببین همه جامو سوراخ سوراخ کرد
-کو کجاست
من :اونجاست
_من که نمی بینم خو کجاست
من :ببین همونجاست
-کو
منم با پای راستم زدم به پشه و گفتم اونجاست دیدی ؟
- فراریش دادی
من :عه بابا اینم که در رفت
-واستا بینم نه مثل اینکه نا کارش کردی
من جدی
-اوه اوه بابا اوستایی واسه خودت
بعد از اون روز هر پشه ایی می بینم با یه سر پنجه پا به درک واصل میشه
از دیشب تا حالا عذاب وجدا ن گرفتم بدجور..
کُشتمش.....!!
چطور خودمو ببخشم..
آخه اون بیگناه بود.
به خاطر جرمی که مرتکب نشده بود کشتمش..
کنار آینه نشسته بود داشت زندگیشومیکردآ...
از اونجایی که هیچ خونی نداشت فهمیدم که یه موجود بی گناه رو به جای خطا کار قصاص کردم ..
دیگه فریاد و احساس ندامت که اون بی گناه بود چرا کشتمش هیچ فایدهای نداشت..
..اگه خشممو کنترل میکردم هیچ وقت یه موجود بیگناه از بین نمیرفت
از همه بدتر اینکه در نهایت نازنی(یه چیزی تو مایههای نامردی) از پشت با ضربه دست ویس به هلاکت رسید.
پشه رو میگم..
حالا بماند که چقد منظرهی پشه کشته شده رو انگشتم چندش آور بود
ایــــــــــــــــــــــــــــش