هیبت ویس
هیبت ویس

هیبت ویس

همیشه ترس مانع حرکته


امروز عجب روز پرماجرایی داشتیم...


 یکی از همسایه هامون  بعد از سه سال همسایگی  با ما امروز بار و بندیلشون رو بستند و از همسایگی ما رفتند البته زیاد دور نیستند همین تهران خودمونن میشه گه گداری بهشون سر زد

  اون یکی همسایمون کلی چشاش قرمز شده بود بس که گریه کرد

 منم دلم گرفت اما یه جورایی واسشون  خوشحال بودم چون  جایی که می رفتن بهتر از اینجا بود

  خلاصه بعد از رفتن اونا من واون یکی همسایه با هم  خیابونو قدم زنان می رفتیم که دیدم شوهر گلم ماشینو آورده و میگه سوار شین یه دور بچرخونمتونتا حال و هواتون عوض شه 

 خلاصه بعد از دوردور خانوم همسایه رو رسوندیم  خونشون و من و همسری دوباره رفتیم دور دور

 با این تفاوت که اینبار من  پشت فرمون نشستم  تو مسیر که داشتیم می رفتیم   شیشه هارو پایین کشیدم تا از هوای پاییزی لذت ببریم که لذتمون به ثانیه ایی نکشیدِ نقش برآب شد یه چند تا سگ وحشی افتادن دنبال ماشین منم  که هول کرده بودم  همه چی رو ول کردمو دنبال این می گشتم که شیشه هارو ببندم

من امروز فهمیدم که آدم ترسو به درد رانندگی نمی خوره ترس همیشه مانع حرکت آدم میشه باید ترسو بذارم کنار 


  خدارو شکر که بخیر گذشت ولی وقتی یادم میاد خنده دارِ برام